Wednesday, June 29, 2005

خیلی وقت پیشا یه روز فرزانه با کلی هیجان ازم پرسید که " می دونستی کرمهای خاکی در هر لحظه فقط یک عمل غیرحیاتی می تونن انجام بدن؟" که البته منظورش یه کار ارادی بود ولی چون اراده در کرمهای خاکی محل شکه، سوال اینجوری مطرح شد، منم گفتم "نه! منظورت چیه؟" گفت یعنی اینکه مثلا وقتی دارن جفت گیری می کنن نمی تونن غذا بخورن، منم گفتم " خب قبول کن که کار سختیه! " گفت که "نه، کلاً، مثلا نمیشنون"
این قصه مال چند سال پیشه و از اون موقع هر وقت موقع غذا به حرفم گوش نمی کرد بهش مگفتم "یعنی الان جفتگیری هم نمی تونی بکنی؟ " یا اگه موقع رانندگی ازش می پرسیدم که مثلا می تونه به فلانی زنگ بزنه،می گفت "مگه من کرمم که نتونم"
خلاصه کلی از این قصه اقتباس شد ( اینکه می دونستم کرما برای جفت گیری به کرم دیگه ای احتیاج ندارن هیچ اشکالی ایجاد نمی کرد) تا اینکه فهمیدم کرما اگه موقع جفتگیری نمیشنون یا نمی بینن مال اینه که کلا کور و کرن و هیچ وقت دیگه ای هم نمی بینن و نمیشنون
کلی حالم گرفته شد!!! پایه های جهان بینیم متزلزل شده و در شرف فرو پاشیه!
آخه این چه کاریه با جوونای مردم می کنین؟





Tuesday, June 28, 2005

:No cosmic Judje has ever declared Thou shalt be a good girl
.
.
.
!so... I prefer to stay as I am....I mean bad enough



go alone and you can start today, but if you want to travel with them, you have to wait for them to get ready





Saturday, June 25, 2005

? Dear Mr. president, what we are losing you to
what happens but once might as well not have happened at all
time for happening has come and already gone
...betraying, yet lacking the will to abandon the glamorous path of betrayal....




But when the strong is to weak to hurt the weak, the weak has to be strong enough to leave





Sunday, June 19, 2005

now I know what he meant when he said "comment option"will do nothing but make you upset!!! well......for the very first time he was absolutely right





Friday, June 17, 2005

I sometimes have the feeling that our reactions are merely a continution of other's. Much as the course of a ball on the billiard table is merely the continution of the player's arm movement. Some people know how to play some people don't, however, you may know how you should hit the ball but your arm is not trained for such a movement and you'll get other results than what you expected





Thursday, June 16, 2005

Sorry if I'm selfish, Making myself foolish
! don't ask any favour and save your friends





Wednesday, June 15, 2005

anyone whose goal is something higher must expect someday to suffer vertigo. What is vertigo? Fear of falling?!!! Then why do we feel it even when the observation tower comes equipped with a sturdy handrail?! NO! Vertigo is the voice of emptiness below us which tempts and lures us, it is the desire to fall, against which, terrified we defend ourselves
recently I have recognized some instants of the minimized form of my theses in my daily life. Whenever I have to obey an order disagreeable to my fine sentiments I may fall dawn as I walk in the street and injure my knees or teeter even for several days, or at least drop objects as if I am dead drunk. I can remember each time I felt defendless in grip of an insuperable opposition I lived in a constant state of vertigo, however I deny it, I like to claim that I'm strong enough, I like to think I am so willed but "pick me up" is the message of aperson who keeps falling and I keep trying to hush it





Saturday, June 11, 2005

سیمه اونقدر کشیده شده، اونقدر کشیده شده که دست بهش بخوره صداش در میاد، از دید ناظر خارجی شاید صداش قشنگ باشه ....شایدم نباشه، ولی من دیگه سرم درد گرفته....
جنسشم اونقدر خوبه لعنتی که پاره نمی شه





Tuesday, June 07, 2005

?Do you want to make somebody happy
: fine!!! go ahead! do it, but instead of hanging around me, you should do some real job
first step: you should find somebody who wants to be happy
second step: you should find somebody who wants YOU to make him happy
third step: you should find out how you can make him happy, prior to take any action you have to know that person very well, after all it is highly probable that you make everything worse

! I think the one you know the best is yourself....so.... leave me alone, fuck yourself





Sunday, June 05, 2005

چند روز تعطیلی هم تموم شد و فردا باز می رم سر کار....خوبه! خوشحالم!
با اینکه فوق العاده استراحت کردم! آخه این مدت همه چی تعطیل بود، دقیقاً همه
I've been run aground, so sad for a sailor,I felt safe and sound but I needed the danger





Friday, June 03, 2005

امیر اسفندیاری
تو یک هفته ای که گذشت به هیچ کس به اندازه اون فکر نکردم! عجیبه، بیشتر از اینکه غصه بخورم از دستش عصبانیم که مرده! یه عیب ماجرا هم برام این بود که نمی تونستم راجع بهش حرفی بزنم، شاید چون می دونستم که همه دوستای مشترکمون از من غصه دار ترن! ولی فکر کنم بیشتر واسه این به هیچ کس نگفتم چقدر غصه دارم که شاید اونا هم مثل من فکر کنن:
آخه وقتی قراره من و تو هر دو یه نفر رو از دست بدیم، من ترجیح می دم جداگانه باشه تا با هم! با هم دردش هم دوبرابر می شه!



ممکنه از خیلی چیزها خوشت نیاد یا از خیلی آدما بدت بیاد، اما فقط وقتی احساس تنفر می کنی که بترسی اونا از قدرتشون در راستای اون چیزی که تو نمی خوای استفاده کنن!
امشب که با علی حرف زدم در یک لحظه از سه نفر متنفر شدم ولی
!thanks to god, I suffer from instability in emmotions





Wednesday, June 01, 2005

حرفات اگه با مزه باشه کسی فکر نمی کنه زیاده، اگه راجع به خودت حرف بزنی حوصلشون سر می ره، باز اگه درددل کنی بلدن چی کار کنن : یا همدردی یا نصیحت یا دلداری ...بلاخره یه جوری سرو تهش هم میاد.ولی اگه نمی خوای دچار حذف تدریجی بشی نه راجع به خودت حرف بزن نه راجع به اونا....فوائدش زیاده
تازه این آدما خیال می کنن گوش خوبی برات بودن، حق هم دارن چون نسبت وقتهایی که متوجه فعل "گوش کردن" خودشون شدن به وقتهایی که با کمال میل حرفاتو شنیدن ، عدد خیلی بزرگی می شه
از اون طرف تو هم چون حرفهایی که می خواستی بگی و نگفتی خیلی بیشتر از حرفهاییه که می خواستی بگی و گفتی، همیشه خیال می کنی لابد آدم توداری هستی
البته کلا بد نیست آدم فکر کنه کارش خیلی درسته ولی تخمییه



Archive